حسین ز جبر زمانه ترک کرد حجش را یکباره
کردند دعوت کوفیان او را همواره
بزرگان کوفه گویند هستیم شما را حامی
خواندند اورا ز یادبردند که دادند پیامی
حسین و یاران وقتی رسیدند کوفه
دیدند که نیست آن عهد و پیمانه
لاجرم رفتند سوی صحرای کربلا
خیمه زدندند در آنجا که بود صدها بلا
اهل بیتش همه بودند خرد و کلان
کنند در آن مکان سوال از آن بزرگان
چرا کوفیان آنقدرهستند بدقول
خواندن حسین و فراموش کردند قول
حسین فاطمه کرد آرام اهل بیتش را در آن مکان
دانست که بایدرو سفید شوند ز آن امتحان
امتحانی چون شهادت در راه خدا
باشد سخت و دشوار و کنند جان فدا
در دل حسین مظلوم شد آشوبی به پا
چگونه اهل بیتش را کند جابجا
اهل بیتی که در آن بود چند کودک
کودکی شش ماهه همچو عروسک
لاجرم تسلیم سرنوشت شدند آن بی گناهان
سر نوشتی که رقم زدند برای آن بی پناهان
کرد آماده یارانش را آن حسین جانان
گفت باید جهاد کنیم با آن ظالمان
لبیک گفتند هفتاد و دو تن از یارانش
یارانی که یودند در آن امر مهم خواهانش
دادند دست بیعت به آن امام بزرگوار
تا آخرین قطره خود دهند در آن دیار
کرد حسین مظلوم یاران را تفهیم
باید جان فدا کنیم و نشویم تسلیم